گفتی :برم؟!
گفتم:چرا؟
گفتی پریشونی بسه
گفتی یکی دل تنگمه
خیلی برام دلواپسه
گفتی : برم؟
گفتم: برو.
اما نگفتم تا ابد
با رفتنت تویی چشام
اشک جایی حلقه بست
تنهام خیالت پیشمه
زخم دله درویشمه
هر جا بسوزم خاطرت
خاکستر آتیشمه
بی شعله میسوزم ولی
ای عشق خاموشم مکن
با من بمان با من بمان
هرگز فراموشم مکن
من قلب چاقو خورده ام
من زنده هم من مرده ام
با بودنت گل کرده ام
با رفتنت پژمور ده ام...
عشق را در زندگی فریاد می زنیم
اما افسوس...
که در هیاهوی بی رنگ عاطفه ها
گاهی قلب را در گرو اندکی محبت می گذاریم
و اینگونه قلب را
بدون دریافت چیزی از دست می دهیم
و ما هم می شویم یک
بی عاطفه...